برای استفاده از گوشیهای نوکیا می توانید از کدهای زیر استفاده کنید پس روی ادامه مطلب کلیلک کنید
ادامه مطلب ...کشف رمز ۲
محمد علی طاهری
عارف پی برده که ناموزونی ساز وجودی انسان، بر اثر حرکتهای غلط خود او بوده که باعث گشته تا ساز ما از کوک اصلی خارج شده و صدای ناموزونی از آن شنیده شود. لذا عارف به دنبال آن است که مطرب یک بار دیگر، ساز وجود ما را کوک نموده و از ناموزونی برهاند.
بیا مطربا، سـاز کن چنگ را به نالـش در آر آن پر آهـنگ را
بیــا مطربا، ساز کن پرده را بسوز این دل عشـق پرورده را
(امیر خسرو دهلوی)
مطرب ساده، ســـاز بنواز کامشب، شب بزم عاشقانست
(عطار )
و یا به قول حافظ:
مطرب چه پرده ساخت، که در پردهی سماع
بر اهل وجــد و حال، در های و هوی بسـت
اوست که بینظیرترین قطعهی خود را نواخته و به انسان تقدیم نموده؛ اثر شکوهمند خود را که با ساز حیرتانگیزش، نوای عشق را برای انسان به اجرا در آورده است:
مطرب عشق، عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد، راه به جایی دارد
(حافظ)
به دنبال طرح موضوع آفریده شدن جهان هستی از «حرکت»، واژه «رقص» در دنیای عرفان را به عنوان معادل واژه «حرکت» بیان کردیم. سپس با استناد به این که هر آنچه از حرکت ایجاد شده باشد، مجازی است، به این نتیجه رسیدیم که جهان هستی نیز مجازی میباشد. حال این موضوع را در دنیای عرفان مورد بررسی قرارداده و نشان میدهیم که عرفا نیز به مجاز بودن عالم هستی وقوف کامل داشتهاند. بدین منظور به بررسی دقیقتر برخی از سرودههای آنها میپردازیم:
جز خیالی چشم تو، هرگز نبیند از جهان
از خیال جمله بگـذر، تا جهـــان آید پدیــد
(عطار)
در این جا عطار به این نکته اشاره دارد که آنچه را که در مقابل چشمان ما قراردارد، همگی مجاز بوده و مانند خیالی میباشد و جهان اصلی بعد از کنار زدن این پردهی خیال، هویدا میگردد (که خود موضوع قابل بحث دیگری است.)
در این مورد مولانا میفرماید:
لاجرم سرگشته گشتیم ، در ضلال
چون حقیقت شد نهان، پیدا خیال
و در جایی دیگر میفرماید:
علمی کـه تـو را گـره گشــاید، بطلــب
زان پیش کـه از تـو جان بر آید، بطلــب
آن نیست که هست مینماید، بگـذار
آن هست که نیست مینماید، بطلب
در این جا مولانا صحبت از آن دارد که عوامل مجازی خود را به ما تحمیل نموده و به شکل «هست» ظاهر شده و جای «هست حقیقی» را گرفته است. او نیز تاکید دارد که اگر این «هست مجازی» را کنار بگذاریم، به دنبال آن «هست حقیقی» پیدا میگردد. او به خوبی فهمیده است که در دل جهان هستی به غیر از هوشمندی الهی، چیز دیگری وجود ندارد.
غیر خـدا، در دو جهـان هیچ نیســــت
هیچ نگـو غـــیر، که آن هیچ نیســــت
این کـــمــــر هـســتی مـوهـــــــوم را
چون بگشـایی، به میان هیچ نیست
(اوحدی مراغهای)
سایر عرفای ایران نیز، همگی این نظر را داشتهاند؛ برای مثال شاه نعمت الله ولی، تعریفی از «عالم» ارایه داده و آن را در واقع «نقش و خیالی» خوانده و تاکید دارد که معنی اصلی این مطلب را محققان میدانند؛ زیرا افراد معمولی این گفتهها را صرفاً به این معنی میپندارند که دنیا ارزشی ندارد و زود گذر است و نباید به آن دل بست.
نقش و خیالی است، که عالم خوانند
معــنی ســـخـن، مـحقــقان میدانند
(شاه نعمت الله ولی)
و یا:
نقشی اســـت، خیال عالم ای یار
خوابی است، تو هم بخواب دریاب
شیخ محمود شبستری نیز به روشنی به «وهم» بودن آنچه که با آن سرو کار داریم، اشاره دارد:
تو در خوابی و این دیدن، خیال اســت
هر آنچـــه دیــدهای از آن، مثال اســت
بــه روز حشـــر، چـــون گردی تـو بیدار
ببینی کین همه، وهـم اســت و پندار
عرفای ما همگی به صراحت عنوان میکنند که آنچه را میبینیم، حواب و خیال است و ما در واقع مانند کسی هستیم که در خواب به سر میبرد و در جایی این پردهی «وهم» در روز محشر بیفتد، متوجه خواهیم شد که آنچه را که میدیدیم و حقیقت میپنداشتیم، وهم و پندار و خیالی بیش نبوده است و در اصل حقیقت چیز دیگری بوده است. شرمنده و خجالت زده کسی خواهد بود که اسیر این مجاز بوده و به ماهیت اصلی آن پی نبرده است.
فردا که پیشگاه حقیقت شـود پدیـد
شرمنده رهروی که نظر بر مجاز کرد
(حافظ)
در واقع ما مجاز باز بودهایم و یا به تعبیر بعضی دیگر از عرفا، اهل مجاز بوده و در مجاز غرق گشته و در واقع فریب مجاز را خوردهایم. همان مجازی که خود را به جای حقیقت، به چشمان ما تحمیل نموده است.
دانی ز چه روســت، توبـه ناکردن من
زیرا که حرام نیست، می خوردن من
بر اهـل مجاز است، به تحقیق حرام
مــی خوردن اهــل راز، بـر گـردن من
(خیام)
توضیح مولف: می خوردن = نوشیدن از شراب آگاهی و وحدت الهی
رمـز خلقـت، به ما نگفتـه کسی
این حقیقت، مپرس از اهل مجاز
(پروین اعتصامی)
اهل مجاز چه کسانی هستند؟
اهل مجاز کسانی هستند که دنیا را «حقیقت» میپندارند و شدیداً به آن سرگرم شده و این را نمیدانند که به چه منظوری روی زمین آمدهاند؟ چه چیزهایی را باید فرا گرفته و به درک آن نایل شوند؟
جهان هستی همانند عکسی از روی اوست که در آیینهی هستی انعکاس یافته است و آنچه را که مشاهده میکنیم، تجلی الهی محسوب شده، هر کجا را که نگاه کنیم، پرتو روی اوست:
اینما تولوا فثم وجه الله. (بقره – 115)
به سرودهی سهراب سپهری:
کعبهام بر لب آب، کعبهام زیر اقاقی هاست،
کعبهام مثل نسیم، میرود کوه به کوه، میرود دشت به دشت،
حجر الاسود من، روشنی باغچه است.
و یا حافظ میسراید:
عــکــس روی تـو، چـــو در آینــهی جـــام افتاد
عارف از پــــــرتو مـــی، در طمــــع خـــام افتاد
این همـه عکس می و نقش مخالف که نمود
یک فروغ رخ ساقی اســت کــه در جـــام افتاد
حسن روی تـو، به یک جلـــوه که در آیینه کرد
این همـــه نقش، در آیــــینهی اوهـــــام افتاد
زمانی که راجع به حقیقت صحبت میکنیم، باید مشخص شود که منظور ما از حقیقت، در کدام سطح است؟ مثلاً زمانی که جلوی آیینه ایستادهام، در مقایسه «من» با «تصویر من در آیینه»، «من» حقیقت دارد و «تصویر در آیینه»، مجاز است. اما در مقایسهای دیگر، من و آینه و تمام جهان هستی در مقابل «شعور کیهانی» مجاز بوده و شعور کیهانی «حقیقت» است. به همین ترتیب زمانی که شعور کیهانی را با سطح بالاتر یعنی خداوند مقایسه کنیم، شعور کیهانی، مجاز بوده و خداوند «حقیقت محض» است:
از رابطهی بالا متوجه میشویم که فقط یک حقیقت مطلق وجود دارد و غیر از آن همه چیز مجازی است.
کل شی هالک الّا وجهه (قصص-88)
حافظ چنین سروده است:
به می سجاده رنگین کن، گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خـبر نبود ز راه و رســم منزلها
زمانی که پیر روشن ضمیر (آگاه) اعلام کرد: «از آگاهی زمین را لبریز کن»، مراد این است که آگاهیهای خود را به همه برسان.
و در همین رابطه سهراب سپهری میگوید:
... قبله ام یک گل سرخ، جانمازم چشمه، مهرم نور، دشت سجادهی من...
توضیح مولف:
می = آگاهی
سجاده = محل سجده گاه، زمین
در فیزیک مدرن، "ماده"، موج متراکم است و موج نیز خود "حرکت" تلقی میشود، پس همهی جهان هستی (چه از بعد ماده نگاه شود و چه از بعد انرژی) از موج ساخته شده و موج نیز از "حرکت" به وجود آمده است. با توجه به این که جهان هستی از حرکت آفریده شده است، لذا جلوههای گوناگون آن نیز ناشی از حرکت است. نظر به این که هر جلوهای که ناشی از حرکت باشد، مجازی است، در نتیجه جهان هستی مجازی بوده و حقیقت وجودی ندارد. به دنبال پی بردن به این موضوع که جهان هستی از حرکت به وجود آمده است، سوال دیگری را مطرح میکنیم:
چه عاملی، به بی نهایت حرکت موجود در جهان هستی جهت داده است به گونهای که از میان این همه حرکت، سیستم کاملاً سازمند و هدفمندی، تجلی پیدا نموده است؟
بنابراین، ماده و انرژی و یا به عبارت دیگر ساختار جهان هستی، از هوشمندی و یا شعور و آگاهی به وجود آمده است. پس در اصل:
ما سمیعیم و بصیریم و هوشــیم با شما نامحرمان مـا خامشـــیم
چون شما سوی جمادی میروید محرم جان جمادان چون شـــوید
از جمـــــادی عالـــــم جانها روید غلغل اجزای عالـــــم بشـــــــنوید
فاش تســــــبیح جمـــــادات آیدت وســـــوســــه تاویلها نـــر بایدت
( مولانا )
نظر به این که هوشمندی حاکم بر جهان هستی، میبایستی خود از جایی ایجاد شده و در اختیار منبعی باشد، این منبع را صاحب این هوشمندی دانسته، «خدا» مینامیم.
با توضیحات ارائه شده، میتوان گفت که در هر لحظه سه عنصر در جهان هستی موجود است: آگاهی، ماده و انرژی. برای مثال، بدون وجود آگاهی انسان قادر نیست ماده و انرژی را در اختیار داشته باشد و بدون داشتن آگاهی و اطلاعات نمیتواند از آن ها استفادهی هدفمندی داشته باشد.
پس ساختار اصلی جهان هستی، آگاهی یا شعور میباشد که ماده و انرژی از آن به وجود آمدهاند. بنابراین، در هر لحظه سه عنصر در جهان هستی وجود دارد که آن ها را
میتوان مطابق شکل زیر نشان داد:
جهان مجازی در دنیای عرفان
با توجه به مطالب فوق و با کشف رمزهای صورت گرفته، متوجه میشویم که حرکت، هوشمندی و جهان مجازی در دنیای عرفان، موضوعی شناخته شده بوده است و عرفای ما به احتمال بسیار قوی به آن پی بردهاند زیرا به بیانهای مختلف، آن ها را در اشعار خود منعکس نمودهاند.
در این جا برخی از سرودههای عرفای ایران را مورد بررسی اجمالی قرار میدهیم. در وهلهی اول متوجه میشویم که آن ها نیز مبحث حرکت را شناختهاند، ولی با زبان مخصوص و لطیف خود آن را توصیف نمودهاند. برای مثال، حرکت را به رقص تشبیه کردهاند. در این جا به سرودهای از مولوی اشاره میکنیم که با چه دقت و ظرافتی، تصویر زیبایی از زبان ذره را عرضه میکند:
ما بر در و بام عشــق، حیران آن بام، کـــــه نردبان ندارد
هر ذره، پراز فغان و غوغاست اما چـــــــه کند، زبان ندارد
رقص اســــــت، زبان ذره زیرا جز رقــــص دگـر، بیان ندارد
( مولوی )
این سروده به طور دقیق نشان میدهد که او به طریق شهودی به این نکته پی برده که ذرات عالم هستی با زبان رقص، به گیتی معنا و مفهوم دادهاند. شاعر به این حقیقت پی برده که میلی درونی (شعور کیهانی) هر ذره را به رقص و حرکت وادار میکند و نکتهی مهم در این حرکت، هدفمندی آن است که ذره را به مقصدی خاص هدایت میکند.
یکی میل اســــت با هـــر ذرهی رقاص کشان هــر ذره را تا مقصـــد خــاص
اگر پویی ز اســــــفل تا بـــه عـــــــالی نبینی ذرهای زیــن میـــــل خـــــالی
همین میل است اگر دانی همین میل جنیبــت در جنیبــت، خیـل در خیـل
ســــــر این رشـــــــتههای پیچ در پیچ همین میل است باقی هیچ برهیچ
از این میل اســت هر جنبش که بینی بـه جســـم آســـــمانی تـــا زمینی
بـــه هـــــــــر طبعی نهــــــــاده آرزویی تک و پو داده هـــر یک را بـــه سـویی
( وحشی بافقی )
ملاحظه شد که با دید علمی، جهان هستی از "حرکت" به وجود آمده؛ اما از دید عارف، جهان هستی از رقص آفریده شده که در واقع همان "حرکت" است، اما با بیانی شیرینتر و توصیفی ظریفتر. به دنبال این تعبیر، نیاز به توصیفهای دیگری پیش میآید که باعث میشود زبان عارف با زبان قشرهای دیگر تفاوت اساسی داشته باشد. مثلاً، برای این که "رقص" داشته باشیم، باید "آهنگ" وجود داشته باشد؛ و برای اینکه آهنگی نواخته شود، وجود "ساز" الزامی است؛ و برای نواختن ساز نیز به "مطرب" نیاز است.
از این رو، سرودههای عرفا پر از واژههای رقص، آهنگ، ساز و مطرب است و انسانهای خارج از دنیای عرفان که با این اصطلاحات سروکاری ندارند، به این گفتهها با دیده شک و تردید و بعضی مواقع با دیدهی تکفیر نگاه کرده و دنیای عرفان را متهم به تمایل به لاابالیگری و دعوت مردم به عیش و طرب و بیخیالی کردهاند؛ لذا با کشف رمز و توضیح دقیق، در صدد تبرئهی دنیای عرفان برآمده و نشان میدهیم که این تصورات، سوء تفاهمی بیش نبوده و کلام عرفای این مرز و بوم، عمیقتر از این
ظاهربینیها است. به قول حافظ:
جنگ هفتاد و دو ملت، همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
پس بررسی موضوع رقص به مطرب رسید؛ بالاترین حدیثی که انسان میتواند دربارهی آن بحث کند، مطربی است که میتواند چنان سازی بنوازد که با آهنگ آن همهی ذرات عالم هستی به رقص آمده و با رقص خود به عالم، معنا و مفهوم و هدف بدهند. این چه مطربی است که میتواند با آهنگ ساز خود، چنین غوغایی بر پا کند؟
حدیث مطرب، حدیث خداوند است که با نواختن سازی دلانگیز، همهی ذرات عالم هستی را به رقص و پایکوبی واداشته، ارکستر سمفونیک عظیم و حیرت انگیزی به پا داشته که تصور آن برای انسان محال است؛ و به دنبال آن رقصی موزون که همهی عالم را فرا گرفته است. پس در دنیای عرفان، ترتیب زیر را داریم:
در نمودار فوق، ملاحظه میشود که خداوند، «هوشمندی» را (که معادل «ساز» است) خلق نموده و از این هوشمندی، قوانین حاکم بر جهان هستی پدیدار گشته است. بدین ترتیب ارادهی خداوند، بر جهان حکفرما شده است و برگی از درخت نمیافتد، مگر در چارچوب اِذن و اجازه خداوند؛ که همان قوانین اوست.
قوانین نیز اعداد را به وجود آورده و به عبارتی جهان هستی از اعداد ساخته شده است و اعداد تعیین کنندهی چگونگی جهان هستی بوده و چندین عدد ثابت، تعیین کننده وقایع آن هستند که ما هم اکنون میتوانیم روی کره زمین زندگی کنیم (مانند عدد ثابت سرعت نور، ثابت پلانک، ثابت پی، ثابت نپریان، ثابت آووگادرو و...) اعداد متغیر نیز به نوعی دیگر چنین نقشی را ایفا میکنند (مثلاً فاصلهی زمین از خورشید، شتاب جاذبه زمین و...) حتی تغییر جزیی در هر یک از اعداد بالا، بود و نبودما را برای همیشه رقم میزند و تغییر مقدار آنها در آینده میتواند مرگ و زندگی انسان را تعیین نماید.
بلی چنین دقتی در اعداد و نواختن چنان آهنگ موزونی، جز از خداوند بر نمیآید. سازی که بیساز است و صدای آهنگ آن را فقط عارف است که میتواند با گوش جان بشنود و آن را به تصویر قلم کشیده و در برابر دیدگان ما قرار دهد؛ اما کسی که چنین آهنگی را نشنیده باشد، طبیعی است که آن را انکار نموده و تکفیر نماید هر چند که به گونه عقلانی دربارهی توانایی خداوند صحبتها و قلم فرساییها نماید.
گر چه بی ساز است، ساز مطرب عشاق ما گر نوازد ســـاز مــا، ســـاز گــردد عاقبت