آموزش و تولید محتوای الکترونیکی دروس

دنیای پیرامون ما (فیزیک)

آموزش و تولید محتوای الکترونیکی دروس

دنیای پیرامون ما (فیزیک)

در ستایش و نکوهش «ترس» – «ترس» از دیدگاه نوروساینس

- پرش برای «آزادی» ربطی به قدرت بدنی نداره.

- آدم با بدنشه که می‌پره.

- با روح‌اش هست که امکان بقا پیدا می‌کنه.

- روحم مثل بدنم آماده فراره.

- ترس دلیل شکستته

- نه، نمی‌ترسم. من عصبانی‌ام!

- پرش برای «آزادی» ربطی به قدرت بدنی نداره.

- آدم با بدنشه که می‌پره.

- با روح‌اش هست که امکان بقا پیدا می‌کنه.

- روحم مثل بدنم آماده فراره.

- ترس دلیل شکستته

- نه، نمی‌ترسم. من عصبانی‌ام!

- چرا ما سقوط می‌کنیم؟

- تو از مرگ نمی‌ترسی، فکر می‌کنی این طوری قوی‌تر می‌شی؟ این طوری ضعیف‌تر می‌شی.

- چرا؟

- آخه، چطور می‌تونی سریع‌تر بشی و مستمرتر مبارزه کنی، اونم بدون قوی‌ترین انگیزه روحی: ترس از مرگ.

- من از مرگ می‌ترسم، می‌ترسم که وقتی اینجا در حال مردن هستم، شهرم در حال نابودی باشه و کسی هم نباشه که نجاتش بده.

- پس خودت را بکش بالا!

- چطوری؟

اینها بخشی از یکی از دیالوگ‌های یکی از تأثیرگذارترین سکانس‌های فیلم خیزش شوالیه تاریکی بودند، در این قسمت با کمال تعجب شاهد بودیم که چگونه «ترس» می‌تواند خوب هم باشد و همیشه نشانه زبونی و حقارت نیست، در ادامه بتمن می‌آموزد که چطور در عین داشتن ترس با آن روبرو بشود و بعد از آزاد کردن خود، جامعه‌اش را نجات بدهد.


از وقتی که به دنیا آمده‌ایم، با ترس آشنا هستیم، ترس یکی از احساسات ابتدایی ماست. ترس چیز بدی نیست، مشروط به اینکه تحت کنترل ما باشد. ترس برای بقا لازم است و به موجود زنده امکان تشخصِ عواملِ تهدیدکننده زندگی را می‌دهد. اما ترس بیش از حد یک بیماری و یک امر پاتولوژیک است و منجر به یک سری اختلالات روانپزشکی مثل فوبیا یا اختلال تنش بعد از حوادث آسیب‌زا (PTSD) می‌شود.

حالت صورت در هنگام ترسیدن، در همه انسان‌ها و نژادها و فرهنگ‌ها به یک صورت است، طوری که ما به سرعت می‌توانیم یک چهره مضطرب را چهره دیگر تمیز بدهیم.

ما در طی سال‌ها به تدریج مدار عصبی‌ای را که در مغزمان ترس ایجاد می‌کند، را شناخته‌ایم و هنوز هم دانشمندان در حال کار روی پایه‌های سلولی و مولکولی ترس هستند.

هنگام ترس، در بدن مجموعه واکنش‌های حادی رخ می‌دهد که بدن را برای نبرد و پاسخدهی با تهدیدات حاد آماده می‌کنند، نخستین بار یک فیزیولوژیست فرانسوی به نام والتر بی کانون در سال ۱۹۲۹، این واکنش‌ها را توضیح داد: در نتیجه فعال شدن سیسم سمپاتیک بدن، آدرنالین و نور آدرنالین و هورمون‌های استروئیدی در بدن رها می‌شوند، این هورمون‌ها باعث افزایش ضربان قلب، افزایش سرعت تنفس، گشاد شدن مردمک، افزایش سرعت سوخت و ساز، افزایش سرعت پاسخدهی مغز به محرک‌ها و .. می‌شوند، مجموع این رخدادها ما را برای مقابله بک تهدید قریب الوقوع آماده می‌کنند.

اما ترس همیشه با دیدن و ادراک مستقیم عامل تهدیدزا ایجاد نمی‌شود، بسیار اوقات ترس‌های ما روندی «شرطی» شده هستند، یعنی اگر ما نشانه‌ای از تهدید را ببینیم، حتی اگر نشانه رنگ و بو و صدای خود تهدید را نداشته باشد، طبق تجربه‌ها و اطلاعات قبلی، همان واکنش‌ها در بدن ما رخ می‌دهند.

مهم‌تری بخشی از مغز که می‌توانیم آن را مرکز ترس مغز بدانیم، بخشی به نام آمیگدال است. آمیگدال، بخشی از سیستم لیمبیک بدن است که در عمق قسمت گیجگاهی مغز قرار دارد و به قسمت قدامی هیپوکامپ چسبیده است. همین بخش است که  تجارب ایجاد کننده ترس را رمزگشایی و تثبیت می‌کند.

آمیگدال اطلاعات را از قشر دیداری، شنوایی و بخش حس پیکری دریافت می‌کند و بعد از پردازش اطلاعات، پاسخ خود را به هیپوتالاموس می‌فرستد. هیپوتالاموس بر تولید هورمون‌ها و تعادل بدن (هموستاز) و مراکز خودکار بدن در ساقه مغز کنترل دارد و آمیگدال از طریق هیپوتالاموس است که پاسخ‌های متعاقب ترس را در بدن سبب می‌شود.

نخستین بار هاینریش کلوور و پاول بوسی بودند که متوجه شدند اگر این قسمت را در میمون‌ها با جراحی بردارند، آنها دیگر از انسان‌ها نمی‌ترسند، سندرمی که به نام این دانشمندان سندرم کلوور- بوسی نامیده می‌شود. البته این سندرم اجزای رفتاری دیگری هم دارد.

دانشمندان با دو دهه مطالعه روی یک بیمار زن، که برای حفظ حریم خصوصی تنها از او با نام SM یاد می‌کنیم، اطلاعات زیادی در مورد نقش آمیگدال در فرایند ترس کسب کردند، این بیمار به خاطر ابتلا به یک بیماری ارثی بسیار نادر، فاقد آمیگدال در هر دو سمت مغز بود. دانشمندان سعی کردند که تجارب ترسناک در او ایجاد کنند تا ببینند، بدون آمیگدال، آیا او قادر به ثبت و ضبط این خاطرات خواهد بود یا نه. محرک‌های ترس‌آور متفاوت بودند، از مارها و عنکبوت‌ها گرفته تا پخش فیلم‌هایی مثل حلقه ، هفت یا سکوت بره‌ها. نتایج تحقق سال پیش در مجله Current Biology چاپ شد، بر اساس این مقاله، او توانایی ترسیدن را از دست داده بود، مثلا وقتی با مارهای هراس‌آور روبرو می‌شد، حس درونی‌اش این بود که آنها نفرت‌انگیز هستند، اما برخلاف انتظار نمی‌ترسید و کنجکاوی‌اش بر حس نفرتش غلبه می‌کرد و مار را به دست می‌گرفت و حتی تقاضای مار بزرگ‌تر می‌کرد!

در آزمایش جالب‌تری SM را به یک بیمارستان متروک که به صورت یک خانه ترس بازسازی شده بردند، این خانه را یکی از ۵ مکان ترسناک دنیا می‌دانند، اما SM در کمال تعجب وقتی به آنجا رفت، به صورت داوطلبانه رهبری یک گروه پنج نفره از آدم‌های غریبه را برای گشت و گذار در خانه قبول کرد تا به آنها نشان بدهد اصلا چیزی برای ترس در این خانه وجود ندارد! هیچ فیلم ترسناکی هم ذره‌ای از وحشت را در او ایجاد نمی‌کند.

این در حالی است که SM از نظر ضریب هوشی، حافظه، زبان و قوه ادراک کاملا طبیعی است.

در بخش جانبی آمیگدال، هسته‌ای وجود دارد که هسته پشتی یا Dorsal نام دارد، این بخش است که موجب ترس شرطی می‌شود، به این معنی که اگر اطلاعات ورودی به آمیگدال را منطبق با تجارب تهدیدزای قبلی تشخیص بدهد، موجب ترس می‌شود. مثلا اگر به شخصی چند بار بعد از پخش یک صدای خاص، شوک بدهید، دفعات بعدی پخش صدا به تنهایی، برای ایجاد ترس در او کافی است.

اگر بتوانیم به صورتی از تولید پروتئین‌هایی در آمیگدال جلوگیری کنیم که حین رمزگشایی و تثبیت خاطرات ترسناک ایجاد می‌شوند، در این صورت ما در واقع دارویی برای متوقف کردن ترس ساخته‌ایم، چنین دارویی اگر ساخته شود، شاید مؤثر و بنیادی‌تر از همه داروهای ضد اضطرابی باشد که تا حالا شناخته‌ایم، تحقیقات زیادی در این مورد در حال انجام هستند، مثلا در دانشگاه Rutgers نیوجرسی چند سال پیش متوجه شدند که ظهور ژن‌هایی در آمیگدال که پروتئینی به نام stathmin که نام دیگرش oncoprotein 18 است را کد می‌کنند، بسیار زیاد است، این پروتئین در ایجاد خاطراتی که ترس را برمی‌انگیزند، نقشی اساسی دارد. دانشمندان متوجه شده‌اند که در موش‌هایی که این ژن در آنها غایب است، هیچ ترس جدیدی شکل نمی‌گیرد و میزان واکنش آنها به ترس‌های قبلی هم ضعیف‌تر است. این موش‌ها را اگر در موقعیت‌های خطرناک در درون هزارتوهای جدیدی بفرستیم، می‌توانند با اضطراب کمتری به صورت کاراتری، از هزارتو گذر کنند.

بر اساس یک تحقیق دیگر دانشمندان متوجه شده‌اند که بخشی از مغز به نام rACC با کورتکس سینگولیت قدامی نوک‌دار، می‌تواند روی پاسخ آمیگدال تأثیر بگذارد، برای مثال این بخش متناسب به چهره شاد یا هراسان اطرافیان می‌تواند، آمیگدال را فعال یا غیرفعال کند.


ترس و اضطراب ما ممکن است، کاملا طبیعی باشد، مثلا هنگام مواجهه با آتش‌سوزی یا زلزله یا اینکه حالتی بیمارگونه داشته باشد.

اضطراب از دیدگاه دانش روانپزشکی: در ادامه این پست، می‌خواهم به صورت بسیار مختصر انواع اختلالات روانپزشکی را فهرست کنم:

۱- اختلال اضطرابی منتشر: شخصی که این مشکل را دارد یک حالت پایدار و مزمن اضطراب را داراست. محرک خاصی باعث اضطراب آنها نمی‌شود، بلکه مشکلات روتین و عادی زندگی در این افراد سطح اضرابی بیشتر از حالت طبیعی ایجاد می‌کند.

۲- فوبیا: در اینجا یک محرک خاص می‌تواند به صورت غیرطبیعی باعث ترس شخص شود، این محرک‌ها معمولا در افراد دیگر اضطرابی به این میزان ایجاد نمی‌کنند، مثلا یک شخص ممکن است، از حضور در بین مردم مضطرب شود، یا از ارتفاع، عنکبوت، سگ یا خون بترسد. حتی افرادی پیدا می‌شوند که فوبیاهای خاصی مثل ترس از گل، ترس از مردان یا زنان یا ترس از لمس شدن را دارند.

۳- حملات پانیک: که حملات ترس شدید همراه با علامی مثل لرز، گیجی، تهوع، تنگی‌نفس است.

۴- اختلال وسواسی -جبری

۵- اختلال تنش بعد از حوادث ناگوار PTSD: یک حادثه ناگوار و مصیبت‌آور مثل حوادث طبیعی سیل و زلزله، چنگ‌، به گروگان گرفته شدن یا تجاوز در ذهن شخص باقی می‌ماند، و بعدها به صورت علایمی مثل تتوجه بیش از حد مرضی، فلش بک زدن غیرارادی و مجسم شدن لحظاتی از آن حوادث، رفتارهای اجتنابی، اضطراب، خشم و افسردگی به صورت متناوب ظاهر می‌شود.


اضطراب و سینما: شماری از شاهکارهای دنیای سینما به روایت داستان زندگی اشخاصی با PTSD می‌پردازند، در واقع هیچ اختلال اضطرابی به اندازه PTSD در سینما در مرکز توجه قرار نگرفته است.

در اینجا به تعدادی از این فیلم‌ها اشاره می‌کنم:
-  غلاف تمام فلزی، فیلمی از استنلی کوبریک
- متولد چهارم ژوئیه، با کارگردانی اولیور استون با بازیگری تام کروز
- ما سرباز بودیم با بازیگری مل گیبسون
- سقوط شاهین سیاه با کارگردانی ریدلی اسکات و با بازی اریک بانا و یوآن مک گرگور
- نجات سرباز رایان، فیلم مشهور و برنده اسکار اسپیلبرگ با بازیگری تام هنکس
- خط باریک سرخ با کارکردانی ترانس مالیک و بازیگری شان پان و جورج کلونی
- راه‌های افتخار با بازیگری کرگ داگلاس
- اینک آخر الزمان با کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و بازی مارلون براندو
و شکارچی گوزن با بازی رابرت دنیرو

در هر یک از این فیلم‌ها بازیگران دچار PTSD یا «شرایطی» که در آینده باعث به وجود آمدن PTSD می‌شوند به خوبی به تصویر کشیده شده‌اند.

متأسفانه حافظه‌ام در مورد فیلم‌های ایرانی خوب کار نمی‌کند و نمی‌توانم الان به خاطر بیاورم که در کدام فیلم ایرانی PTSD به خوبی به تصویر کشیده شده است و یا اصلا چنین فیلمی ساخته شده است یا نه.

اما بهتر است دیگر از PTSD‌ فارغ شویم و به سایر اختلالات روانپزشکی هم برسیم:

- یکی از فیلم‌هایی که اضطراب و ترس را که ریشه در خشم، انتقام، عدالت‌خواهی و حقیقت‌جویی قهرمان دارند به زیبایی به تصویر کشیده است فیلم مرگ و دوشیزه رومن پولانسکی است، این فیلم در حکم شاهکاری است و اقتباسی است از نمایشنامه «آریل دورفمن»، اگر اشتباه نکنم نمایش تلویزیونی هم بر اساس آن از تلویزیون ایران پخش شده است.
داستان این فیلم در مورد رویارویی غیرمترقبه یک زن با شکنجه‌گر سابقش در یک دیکتاتوری فرضی در آمریکای جنوبی است.

- فیلم مشهور آنی هال، داستان آشنایی مردی با وسواس مرگ را ببا یک زن، روی پرده می‌آورد.

- در قسمت فوبیاهای اختصاصی، من فیلمی مشهورتر از سرگیجه هیچکاک نمی‌ناسم، فیلمی که قهرمانش ار ارتفا می‌ترسد.

- اما در مورد فیلم‌هایی که در مورد وسواس هستند، به نظر من بهترین مثال، فیلم هوانورد مارتین اسکورسیزی است که در آن لئوناردو دی کاپریو با هنرمندی نقش هاوارد هیوز وسواسی را بازی کرده است.

- البته ذهنم را که خوب جستجو می‌کنم، قسمتی از سریال شرلوک هولمز را به خاطر می‌آورم که قسمت بسیار یه یادماندی‌ای بود و در آن به دارویی که با ایجا ترس، قربانی را پای درمی‌آورد اشاره شده بود، حتی یک انیمیشن ظاهرا بچگانه را به صورت محو به خاطر می‌آورم که در آن شخصیت‌ها در گاه نیاز از قرص شجاعت استفاده می‌کردند!


مردم جنگ نمی‌خواهند، اما همیشه با دعوت رهبران به این سمت سوق داده می‌شوند. خیلی ساده است، کافی است که به آنها بگویید که مورد حمله واقع خواهند شد و صلح‌طلبان را به خاطر نداشتن حس میهن‌پرستی و در معرض خطر دادن کشور تقبیح کنید. این کار در همه کشورها جواب می‌دهد.

هرمان گورینگ

قشرهای مختلف انسان‌ها از دیرباز به دنبال پیدا کردن راه‌هایی برای کاهش یا افزودن حس ترس برای رسیدن به مقاصد خود بوده‌اند، از دانشجویی که می‌خواهد در هنگام سخنرانی یا شرکت در جلسه امتحان اضطراب نداشته باشد، تا ورزشکاری که می خواهد هیجان و اضطراب خود را تعدیل کند و در سطحی بالاتر رهبران و نظامیان و طیف‌های فعال اجتماعی.

در بخش‌های قبلی این پست ترس را ار نظر پاتولوژیک در فرد بررسی کردیم، اما ترس و جامعه چه نسبتی می‌توانند با هم داشته باشند؟

بسیاری از سیاستمداران همیشه به جوامع به شکل توده‌های مومی می‌نگرند، توده‌هایی که می‌شود به آسانی در فکر و حتی رویاها و آمالشان به نفع خود تغییراتی داد.

در این میان ترس، که یکی  از پایه‌ای‌ترین احساسات ماست، در طول تاریخ بسیار مورد سوء استفاده قرار گرفته است، در آغاز این بخش، نقل قولی از هرمان گورینگ -ژنرال معروف آلمان نازی- را خواندید.

اما می‌توان مثال‌های زیاد دیگری هم آورد، برای مثال یکی از مشهورترین و به یادماندنی‌ترین آگهی‌های کارزارهای انتخاباتی امریکا، یک آگهی تلوزیونی است با عنوان «دیزی» است:

در این آگهی که می‌توانید آن را در اینجا ببینید، دختر خردسالی را می‌بینید که در حال شمردن گلبرگ‌های یک گل است، اما وقتی به گلبرگ نهم می‌رسد، صحنه کات می‌خورد و ما شمارش معکوس پرتاب یک موشک هسته‌ای را می‌بینیم و بعد صدای رئیس جمهور جانسون را می‌شنویم که از صلح و امکان زندگی همه در کنار همه صحبت می‌کند و در ادامه خواسته می‌شود که در انتخابات به او رأی بدهند.

این آگهی تکنیکی زیرکانه بود که می‌خواست از ترس مردم در زمان جنگ سرد، برای جلب توجه آنها به یک جناح سیاسی استفاده کند.

در زمینه استفاده آگاهانه سیاستمداران از عنصر ترس، تحقیقاتی انجام شده و مستندهایی تهیه شده است، مثلا در سال ۲۰۰۹ در مجله آمریکایی Political Science مقاله‌ای در این مورد به چاپ رسید و در مستند قدرت کابوس یا Power of Nightmares هم آدام کورتیس توضیح می دهد که چگونه از اسامه بن لادن و القاعده برای ایجاد ترس در شهروندان آمریکایی برای رسیدن به مقاصد خاص استفاده شده است. بیوتروریسم و تسلیحات کشتار جمعی بر این اساس، ابزاری شدن برای عده‌ای از سیاستمداران تا به مقاصد راهبردی مورد نظر خود برسند و در این میان، آنها از موقعیت‌ها با زیرکی بهره بردند.

زمانی در یک پزشک در مورد اختلالات عجیب و غریب روانپزشکی و سندرم سندرم استکهلم نوشته بودم، برایتان نوشتم که: «سندرم استکهلم نوعی پاسخ فیزیولوژیک گروگان‌های ربوده شده است. بر خلاف انتظار، نشانه‌هایی از همدردی و حس وفاداری آنها با آدم‌رباها دیده می‌شود. گروگان‌ها حتی ممکن است با وجود خطراتی که تهدیدشان می‌کند، به صورت اختیاری خود را تسلیم آدم‌رباها کنند. این سندرم در موارد دیگری مثل همسرآزاری، تجاوز و یا سوء‌استفاده از اطفال هم ممکن است دیده شود.»

در سطحی کلان‌تر همین رفتار را می‌شود به جامعه‌ای که با ترس به گروگان گرفته شده است هم دید، جامعه‌ای که ممکن است مردمانش به همان ورطه‌ای بیفتند که وینستون رمان ۱۹۸۴ افتاد:

«به آن چهره غول‌آسا خیره شد. چهل سال طول کشید تا فهمید زیر آن سبیل‌های سیاه چه لبخندی پنهان است. چه سو تفاهم و کج‌فهمی احمقانه‌ای! چه‌قدر خودسری و نادانی، که دست رد به سینه پرعطوفت او زدی. دو قطره اشک که بوی جین می‌داد از چشم‌هایش به روی بینی فروغلتید. اما چیزی نبود، چه باک، همه چیز رو به راه بود و جنگ به آخر رسیده بود. در مبارزه با خود پیروز شده شده بود. به برادربزرگ عشق می‌ورزید.»
جملات انتهایی رمان ۱۹۸۴

آلیس لوسیسرو، روانشناس اجتماعی و محقق دانشگاه کمبریج، در اظهار نظری که در دیسکاوری منتشر شده است، در این مورد ابراز نظر کرده است که دیکتاتورها می‌توانند از غریزه‌ای که از هزاران سال پیش در نهاد بشر وجود دارد، به خوبی بهره‌برداری کنند، آنها خوب می‌دانند که مردم همواره مایلند که یک قدرت برتر آنها را پناه بدهد و به همین علت نظام‌های حاکم با ابزارهای مثل ایجاد ترس‌های صناعی و محدود کردن گردش اطلاعات به آسانی آنها را کنترل می‌کنند.

ترس‌ در موذیانه‌ترین شکلش، لباس مبدل خِرَد را بر تن می‌کند و باعث می‌شود به کارهای شجاعانه کوچکی که به حفظ عزت و شأن ذاتی انسان یاری می‌رسانند، برچسب حماقت، بی‌ملاحظگی، عبث بودن یا حقارت بخورد. برای این مردم، که در هراس از قوانین آهنین سست‌کننده هستند، پذیرش این واقعیت که آزادی حقشان است، آسان نیست.
بریده‌ای از کتاب «رهایی از ترس» آنگ سان سوچی


همه ما در زندگی شخصی و اجتماعی به آستانه‌ای پایه ار هیجان و ترس نیاز داریم، بی‌تفاوتی یا ترسو بودن در هر دو سوی طیف، باعث بیماری‌های شخصی و اجتماعی فراوانی می‌شوند. مثل خیلی اوقات اعتدال را در ترس هم رعایت کنید!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد